|
مرزپیما
تنها یک ستاره
تاريخ نگارش :
۱٨ فروردين ۱٣۹۱
|
|
تنها یک ستاره
سروده ای از پوران فرخ زاد
در امتداد صدای صبور سیر سیرک ها
شهزاده ی شب می گذرد،
خاموش،
از خیابان های خسته ی خواب
و سیاه می شود نفس هایم،
در اهتزاز تیره ی نفس هایش ...
پریشا،
به شولای ستاره نشانش می آویزم،
که شاید
مرا بر انحنای لرزش بال هایش،
به بلندای رویا برساند،
از توی تویه های خماخم کابوس،
آن جا که، پریان چنگ نواز،
تمامی سوداهایم را
در گوش گران ماه بنفش،
به آواز می خوانند ...
ولی او همچنان پیش می راند،
در سکوتی سیاه،
به سوی سپیده
و من خموشا،
می مانم،
در ازدحام تاریکی،
که شب سپاران جنگل های جنون را
تنها ستاره ای زرین
از شولایی بسنده است
تا از شکاف قفل تاریکی،
بگشاید روزنه ای را،
بر باغ بالغ ادراک ...
تابستان ۱۳۶۵